دفتر پنجم از كتاب مثنوى
تفسير و هو مژم
يك سپد پر نان ترا بي فرق سر در سر خود پيچ هل خيره سرى تا بزانويى ميان آب جو پيش آب و پس هم آب با مدد اسپ زير ران و فارس اسپ جو هى نه اسپست اين به زير تو پديد مست آب و پيش روى اوست آن چون گهر در بحر گويد بحر كو گفتن آن كو حجابش مي شود بند چشم اوست هم چشم بدش بند گوش او شده هم هوش او بند گوش او شده هم هوش او تو همى خواهى لب نان در به در رو در دل زن چرا بر هر درى غافل از خود زين و آن تو آب جو چشمها را پيش سد و خلف سد چيست اين گفت اسپ ليكن اسپ كو گفت آرى ليك خود اسپى كه ديد اندر آب و بي خبر ز آب روان وآن خيال چون صدف ديوار او ابر تاب آفتابش مي شود عين رفع سد او گشته سدش هوش با حق دار اى مدهوش او هوش با حق دار اى مدهوش او