حكايت عياضى رحمه الله كى هفتاد غزو كرده بود سينه برهنه بر اميد شهيد شدن چون از آن نوميد شد از جهاد اصغر رو به جهاد اكبر آورد و خلوت گزيد ناگهان طبل غازيان شنيد نفس از اندرون زنجير مي درانيد سوى غزا و متهم داشتن او نفس خود را درين رغبت - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

حكايت عياضى رحمه الله كى هفتاد غزو كرده بود سينه برهنه بر اميد شهيد شدن چون از آن نوميد شد از جهاد اصغر رو به جهاد اكبر آورد و خلوت گزيد ناگهان طبل غازيان شنيد نفس از اندرون زنجير مي درانيد سوى غزا و متهم داشتن او نفس خود را درين رغبت





  • گفت عياضى نود بار آمدم
    تن برهنه مي شدم در پيش تير
    تير خوردن بر گلو يا مقتلى
    بر تنم يك جايگه بي زخم نيست
    ليك بر مقتل نيامد تيرها
    چون شهيدى روزى جانم نبود
    در جهاد اكبر افكندم بدن
    بانگ طبل غازيان آمد به گوش
    نفس از باطن مرا آواز داد
    خيز هنگام غزا آمد برو
    گفتم اى نفس خبيث بي وفا
    راست گوى اى نفس كين حيلت گريست
    گر نگويى راست حمله آرمت
    نفس بانگ آورد آن دم از درون
    كه مرا هر روز اينجا مي كشى
    هيچ كس را نيست از حالم خبر
    در غزا بجهم به يك زخم از بدن
    گفتم اى نفسك منافق زيستى
    در دو عالم تو مرايى بوده اى
    نذر كردم كه ز خلوت هيچ من
    نذر كردم كه ز خلوت هيچ من




  • تن برهنه بوك زخمى آيدم
    تا يكى تيرى خورم من جاي گير
    در نيابد جز شهيدى مقبلى
    اين تنم از تير چون پرويز نيست
    كار بخت است اين نه جلدى و دها
    رفتم اندر خلوت و در چله زود
    در رياضت كردن و لاغر شدن
    كه خراميدند جيش غزوكوش
    كه به گوش حس شنيدم بامداد
    خويش را در غزو كردن كن گرو
    از كجا ميل غزا تو از كجا
    ورنه نفس شهوت از طاعت بريست
    در رياضت سخت تر افشارمت
    با فصاحت بي دهان اندر فسون
    جان من چون جان گبران مي كشى
    كه مرا تو مي كشى بي خواب و خور
    خلق بيند مردى و ايثار من
    هم منافق مي مرى تو چيستى
    در دو عالم تو چنين بيهوده اى
    سر برون نارم چو زنده ست اين بدن
    سر برون نارم چو زنده ست اين بدن



/ 1765