دفتر پنجم از كتاب مثنوى
حكايت در بيان آنك كسى توبه كند و پشيمان شود و باز آن پشيمانيها را فراموش كند و آزموده را باز آزمايد در خسارت ابد افتد چون توبه ى او را ثباتى و قوتى و حلاوتى و قبولى مدد نرسد چون درخت بي بيخ هر روز زردتر و خشك تر نعوذ بالله
گازرى بود و مر او را يك خرى در ميان سنگ لاخ بي گياه بهر خوردن جز كه آب آنجا نبود آن حوالى نيستان و بيشه بود شير را با پيل نر جنگ اوفتاد مدتى وا ماند زان ضعف از شكار زانك باقي خوار شير ايشان بدند شير يك روباه را فرمود رو گر خرى يابى به گرد مرغزار چون بيابم قوتى از گوشت خر اندكى من مي خورم باقى شما يا خرى يا گاو بهر من بجوى از فسون و از سخنهاى خوشش از فسون و از سخنهاى خوشش پشت ريش اشكم تهى و لاغرى روز تا شب بي نوا و بي پناه روز و شب بد خر در آن كور و كبود شير بود آنجا كه صيدش پيشه بود خسته شد آن شير و ماند از اصطياد بي نوا ماندند دد از چاشت خوار شير چون رنجور شد تنگ آمدند مر خرى را بهر من صياد شو رو فسونش خوان فريبانش بيار پس بگيرم بعد از آن صيدى دگر من سبب باشم شما را در نوا زان فسونهايى كه مي دانى بگوى از سرش بيرون كن و اينجا كشش از سرش بيرون كن و اينجا كشش