دفتر پنجم از كتاب مثنوى
مثل آوردن اشتر در بيان آنك در مخبر دولتى فر و اثر آن چون نبينى جاى متهم داشتن باشد كى او مقلدست در آن
آن يكى پرسيد اشتر را كه هى گفت از حمام گرم كوى تو مار موسى ديد فرعون عنود زيركان گفتند بايستى كه اين معجزه گر اژدها گر مار بد رب اعلى گر ويست اندر جلوس نفس تو تا مست نقلست و نبيد كه علاماتست زان ديدار نور مرغ چون بر آب شورى مي تند بلك تقليدست آن ايمان او پس خطر باشد مقلد را عظيم چون ببيند نور حق آمن شود تا كف دريا نيايد سوى خاك خاكى است آن كف غريبست اندر آب چونك چشمش باز شد و آن نقش خواند گرچه با روباه خر اسرار گفت آب را بستود و او تايق نبود از منافق عذر رد آمد نه خوب بوى سيبش هست جزو سيب نيست حمله ى زن در ميان كارزار حمله ى زن در ميان كارزار از كجا مي آيى اى اقبال پى گفت خود پيداست در زانوى تو مهلتى مي خواست نرمى مي نمود تندتر گشتى چو هست او رب دين نخوت و خشم خدايي اش چه شد بهر يك كرمى چيست اين چاپلوس دانك روحت خوشه ى غيبى نديد التجافى منك عن دار الغرور آب شيرين را نديدست او مدد روى ايمان را نديده جان او از ره و ره زن ز شيطان رجيم ز اضطرابات شك او ساكن شود كه اصل او آمد بود در اصطكاك در غريبى چاره نبود ز اضطراب ديو را بر وى دگر دستى نماند سرسرى گفت و مقلدوار گفت رخ دريد و جامه او عاشق نبود زانك در لب بود آن نه در قلوب بو درو جز از پى آسيب نيست نشكند صف بلك گردد كارزار نشكند صف بلك گردد كارزار