اشارت آمدن از غيب به شيخ كى اين دو سال به فرمان ما بستدى و بدادى بعد ازين بده و مستان دست در زير حصير مي كن كى آن را چون انبان بوهريره كرديم در حق تو هر چه خواهى بيابى تا يقين شود عالميان را كى وراى اين عالميست كى خاك به كف گيرى زر شود مرده درو آيد زنده شود نحس اكبر در وى آيد سعد اكبر شود كفر درو آيد ايمان گردد زهر درو آيد ترياق شود نه داخل اين عالمست و نه خارج اين عالم نه تحت و نه فوق نه متصل نه منفصل بي چون و بى چگونه هر دم ازو هزاران اثر و نمونه ظاهر مي شود چنانك صنعت دست با صورت دست و غمزه ى چشم با صورت چشم و فصاحت زبان با صورت زبان نه داخلست و نه خارج او نه متصل و نه منفصل والعاقل تكفيه الاشارة - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

اشارت آمدن از غيب به شيخ كى اين دو سال به فرمان ما بستدى و بدادى بعد ازين بده و مستان دست در زير حصير مي كن كى آن را چون انبان بوهريره كرديم در حق تو هر چه خواهى بيابى تا يقين شود عالميان را كى وراى اين عالميست كى خاك به كف گيرى زر شود مرده درو آيد زنده شود نحس اكبر در وى آيد سعد اكبر شود كفر درو آيد ايمان گردد زهر درو آيد ترياق شود نه داخل اين عالمست و نه خارج اين عالم نه تحت و نه فوق نه متصل نه منفصل بي چون و بى چگونه هر دم ازو هزاران اثر و نمونه ظاهر مي شود چنانك صنعت دست با صورت دست و غمزه ى چشم با صورت چشم و فصاحت زبان با صورت زبان نه داخلست و نه خارج او نه متصل و نه منفصل والعاقل تكفيه الاشارة





  • تا دو سال اين كار كرد آن مرد كار
    بعد ازين مي ده ولى از كس مخواه
    هر كه خواهد از تو از يك تا هزار
    هين ز گنج رحمت بي مر بده
    هر چه خواهندت بده منديش از آن
    دست زير بوريا كن اى سند
    پس ز زير بوريا پر كن تو مشت
    بعد ازين از اجر ناممنون بده
    رو يد الله فوق ايديهم تو باش
    وام داران را ز عهده وا رهان
    بود يك سال دگر كارش همين
    زر شدى خاك سيه اندر كفش
    زر شدى خاك سيه اندر كفش




  • بعد از آن امر آمدش از كردگار
    ما بداديمت ز غيب اين دستگاه
    دست در زير حصيرى كن بر آر
    در كف تو خاك گردد زر بده
    داد يزدان را تو بيش از بيش دان
    از براى روي پوش چشم بد
    ده به دست سايل بشكسته پشت
    هر كه خواهد گوهر مكنون بده
    هم چو دست حق گزافى رزق پاش
    هم چو باران سبز كن فرش جهان
    كه بدادى زر ز كيسه ى رب دين
    حاتم طايى گدايى در صفش
    حاتم طايى گدايى در صفش



/ 1765