دفتر پنجم از كتاب مثنوى
آمدن خليفه نزد آن خوب روى براى جماع
آن خليفه كرد راى اجتماع ذكر او كرد و ذكر بر پاى كرد چون ميان پاى آن خاتون نشست خشت و خشت موش در گوشش رسيد وهم آن كز مار باشد اين صرير وهم آن كز مار باشد اين صرير سوى آن زن رفت از بهر جماع قصد خفت و خيز مهرافزاى كرد پس قضا آمد ره عيشش ببست خفت كيرش شهوتش كلى رميد كه همي جنبد بتندى از حصير كه همي جنبد بتندى از حصير