دفتر پنجم از كتاب مثنوى
حكايت آن زن كى گفت شوهر را كى گوشت را گربه خورد شوهر گربه را به ترازو بر كشيد گربه نيم من برآمد گفت اى زن گوشت نيم من بود و افزون اگر اين گوشتست گربه كو و اگر اين گربه است گوشت كو
بود مردى كدخدا او را زنى هرچه آوردى تلف كرديش زن بهر مهمان گوشت آورد آن معيل زن بخوردش با كباب و با شراب مرد گفتش گوشت كو مهمان رسيد گفت زن اين گربه خورد آن گوشت را گفت اى ايبك ترازو را بيار بر كشيدش بود گربه نيم من گوشت نيم من بود و افزون يك ستير اين اگر گربه ست پس آن گوشت كو بايزيد ار اين بود آن روح چيست حيرت اندر حيرتست اى يار من هر دو او باشد وليك از ريع زرع حكمت اين اضداد را با هم ببست روح بي قالب نداند كار كرد قالبت پيدا و آن جانت نهان خاك را بر سر زنى سر نشكند گر تو مي خواهى كه سر را بشكنى چون شكستى سر رود آبش به اصل حكمتى كه بود حق را ز ازدواج حكمتى كه بود حق را ز ازدواج سخت طناز و پليد و ره زنى مرد مضطر بود اندر تن زدن سوى خانه با دو صد جهد طويل مرد آمد گفت دفع ناصواب پيش مهمان لوت مي بايد كشيد گوشت ديگر خر اگر باشد هلا گربه را من بر كشم اندر عيار پس بگفت آن مرد كاى محتال زن هست گربه نيم من هم اى ستير ور بود اين گوشت گربه كو بجو ور وى آن روحست اين تصوير كيست اين نه كار تست و نه هم كار من دانه باشد اصل و آن كه پره فرع اى قصاب اين گردران با گردنست قالبت بي جان فسرده بود و سرد راست شد زين هر دو اسباب جهان آب را بر سر زنى در نشكند آب را و خاك را بر هم زنى خاك سوى خاك آيد روز فصل گشت حاصل از نياز و از لجاج گشت حاصل از نياز و از لجاج