دفتر پنجم از كتاب مثنوى
باز جواب گفتن آن امير ايشان را
گفت نه نه من حريف آن ميم من چنان خواهم كه هم چون ياسمين وارهيده از همه خوف و اميد هم چو شاخ بيد گردان چپ و راست آنك خو كردست با شادى مى انبيا زان زين خوشى بيرون شدند زانك جانشان آن خوشى را ديده بود با بت زنده كسى چون گشت يار با بت زنده كسى چون گشت يار من به ذوق اين خوشى قانع نيم كژ همي گردم چنان گاهى چنين كژ همي گردم بهر سو هم چو بيد كه ز بادش گونه گونه رقصهاست اين خوشى را كى پسندد خواجه كى كه سرشته در خوشى حق بدند اين خوشيها پيششان بازى نمود مرده را چون در كشد اندر كنار مرده را چون در كشد اندر كنار