دفتر پنجم از كتاب مثنوى
مناجات
اى خداى بي نظير ايثار كن گوش ما گير و بدان مجلس كشان چون به ما بويى رسانيدى ازين از تو نوشند ار ذكورند ار اناث اى دعا ناگفته از تو مستجاب چند حرفى نقش كردى از رقوم نون ابرو صاد چشم و جيم گوش زان حروفت شد خرد باريك ريس در خور هر فكر بسته بر عدم حرفهاى طرفه بر لوح خيال بر عدم باشم نه بر موجود مست عقل را خط خوان آن اشكال كرد عقل را خط خوان آن اشكال كرد گوش را چون حلقه دادى زين سخن كز رحيقت مي خورند آن سرخوشان سر مبند آن مشك را اى رب دين بي دريغى در عطا يا مستغاث داده دل را هر دمى صد فتح باب سنگها از عشق آن شد هم چو موم بر نوشتى فتنه ى صد عقل و هوش نسخ مي كن اى اديب خوش نويس دم به دم نقش خيالى خوش رقم بر نوشته چشم و عارض خد و خال زانك معشوق عدم وافي ترست تا دهد تدبيرها را زان نورد تا دهد تدبيرها را زان نورد