دفتر پنجم از كتاب مثنوى
تفسير يا حسرة على العباد
او همى گويد كه از اشكال تو شمع مرده باده رفته دلربا ظلت الارباح خسرا مغرما حبذا ارواح اخوان ثقات هر كسى رويى به سويى برده اند هر كبوتر مي پرد در مذهبى ما نه مرغان هوا نه خانگى زان فراخ آمد چنين روزى ما زان فراخ آمد چنين روزى ما غره گشتم دير ديدم حال تو غوطه خورد از ننگ كژبينى ما نشتكى شكوى الى الله العمى مسلمات ممنات قانتات وان عزيزان رو به بي سو كرده اند وين كبوتر جانب بي جانبى دانه ى ما دانه ى بي دانگى كه دريدن شد قبادوزى ما كه دريدن شد قبادوزى ما