دفتر پنجم از كتاب مثنوى
نوبت جستن رسيدن به نصوح و آواز آمدن كه همه را جستيم نصوح را بجوييد و بيهوش شدن نصوح از آن هيبت و گشاده شدن كار بعد از نهايت بستگى كماكان يقول رسول الله صلى الله عليه و سلم اذا اصابه مرض او هم اشتدى ازمة تنفرجي
جمله را جستيم پيش آى اى نصوح هم چو ديوار شكسته در فتاد چونك هوشش رفت از تن بي امان چون تهى گشت و وجود او نماند چون شكست آن كشتى او بي مراد جان به حق پيوست چون بي هوش شد چون كه جانش وا رهيد از ننگ تن جان چو باز و تن مرورا كنده اى چونك هوشش رفت و پايش بر گشاد چونك درياهاى رحمت جوش كرد ذره ى لاغر شگرف و زفت شد مرده ى صدساله بيرون شد ز گور اين همه روى زمين سرسبز شد گرگ با بره حريف مى شده گرگ با بره حريف مى شده گشت بيهوش آن زمان پريد روح هوش و عقلش رفت شد او چون جماد سر او با حق بپيوست آن زمان باز جانش را خدا در پيش خواند در كنار رحمت دريا فتاد موج رحمت آن زمان در جوش شد رفت شادان پيش اصل خويشتن پاى بسته پر شكسته بنده اى مي پرد آن باز سوى كيقباد سنگها هم آب حيوان نوش كرد فرش خاكى اطلس و زربفت شد ديو ملعون شد به خوبى رشك حور چوب خشك اشكوفه كرد و نغز شد نااميدان خوش رگ و خوش پى شده نااميدان خوش رگ و خوش پى شده