حكايت مريدى كى شيخ از حرص و ضمير او واقف شد او را نصيحت كرد به زبان و در ضمن نصيحت قوت توكل بخشيدش به امر حق - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

حكايت مريدى كى شيخ از حرص و ضمير او واقف شد او را نصيحت كرد به زبان و در ضمن نصيحت قوت توكل بخشيدش به امر حق





  • شيخ مي شد با مريدى بي درنگ
    ترس جوع و قحط در فكر مريد
    شيخ آگه بود و واقف از ضمير
    از براى غصه ى نان سوختى
    تو نه اى زان نازنينان عزيز
    جوع رزق جان خاصان خداست
    باش فارغ تو از آنها نيستى
    كاسه بر كاسه ست و نان بر نان مدام
    چون بميرد مي رود نان پيش پيش
    تو برفتى ماند نان برخيز گير
    هين توكل كن ملرزان پا و دست
    عاشقست و مي زند او مول مول
    گر ترا صبرى بدى رزق آمدى
    اين تب لرزه ز خوف جوع چيست
    اين تب لرزه ز خوف جوع چيست




  • سوى شهرى نان بدانجا بود تنگ
    هر دمى مي گشت از غفلت پديد
    گفت او را چند باشى در زحير
    ديده ى صبر و توكل دوختى
    كه ترا دارند بي جوز و مويز
    كى زبون هم چو تو گيج گداست
    كه درين مطبخ تو بي نان بيستى
    از براى اين شكم خواران عام
    كاى ز بيم بي نوايى كشته خويش
    اى بكشته خويش را اندر زحير
    رزق تو بر تو ز تو عاشق ترست
    كه ز بي صبريت داند اى فضول
    خويشتن چون عاشقان بر تو زدى
    در توكل سير مي تانند زيست
    در توكل سير مي تانند زيست



/ 1765