دفتر پنجم از كتاب مثنوى
حكايت هم در جواب جبرى و اثبات اختيار و صحت امر و نهى و بيان آنك عذر جبرى در هيچ ملتى و در هيچ دينى مقبول نيست و موجب خلاص نيست از سزاى آن كار كى كرده است چنانك خلاص نيافت ابليس جبرى بدان كى گفت بما اغويتنى والقليل يدل على الكثير
آن يكى مي رفت بالاى درخت صاحب باغ آمد و گفت اى دنى گفت از باغ خدا بنده ى خدا عاميانه چه ملامت مي كنى گفت اى ايبك بياور آن رسن پس ببستش سخت آن دم بر درخت گفت آخر از خدا شرمى بدار گفت از چوب خدا اين بنده اش چوب حق و پشت و پهلو آن او گفت توبه كردم از جبر اى عيار اختيارات اختيارش هست كرد اختيارش اختيار ما كند حاكمى بر صورت بي اختيار تا كشد بي اختيارى صيد را ليك بى هيچ آلتى صنع صمد اختيارش زيد را قديش كند آن دروگر حاكم چوبى بود هست آهنگر بر آهن قيمى نادر اين باشد كه چندين اختيار قدرت تو بر جمادات از نبرد قدرت تو بر جمادات از نبرد مي فشاند آن ميوه را دزدانه سخت از خدا شرميت كو چه مي كنى گر خورد خرما كه حق كردش عطا بخل بر خوان خداوند غنى تا بگويم من جواب بوالحسن مي زد او بر پشت و ساقش چوب سخت مي كشى اين بي گنه را زار زار مي زند بر پشت ديگر بنده خوش من غلام و آلت فرمان او اختيارست اختيارست اختيار اختيارش چون سوارى زير گرد امر شد بر اختيارى مستند هست هر مخلوق را در اقتدار تا برد بگرفته گوش او زيد را اختيارش را كمند او كند بي سگ و بي دام حق صيدش كند وآن مصور حاكم خوبى بود هست بنا هم بر آلت حاكمى ساجد اندر اختيارش بنده وار كى جمادى را از آنها نفى كرد كى جمادى را از آنها نفى كرد