دفتر پنجم از كتاب مثنوى
حواله كردن پادشاه قبول و توبه ى نمامان و حجره گشايان و سزا دادن ايشان با اياز كى يعنى اين جنايت بر عرض او رفته است
اين جنايت بر تن و عرض ويست گرچه نفس واحديم از روى جان تهمتى بر بنده شه را عار نيست متهم را شاه چون قارون كند شاه را غافل مدان از كار كس من هنا يشفع به پيش علم او آن گنه اول ز حلمش مي جهد خونبهاى جرم نفس قاتله مست و بي خود نفس ما زان حلم بود گرنه ساقى حلم بودى باده ريز گاه علم آدم ملايك را كى بود چونك در جنت شراب حلم خورد آن بلادرهاى تعليم ودود باز آن افيون حلم سخت او عقل آيد سوى حلمش مستجير عقل آيد سوى حلمش مستجير زخم بر رگهاى آن نيكوپيست ظاهرا دورم ازين سود و زيان جز مزيد حلم و استظهار نيست بي گنه را تو نظر كن چون كند مانع اظهار آن حلمست و بس لا ابالي وار الا حلم او ورنه هيبت آن مجالش كى دهد هست بر حلمش ديت بر عاقله ديو در مستى كلاه از وى ربود ديو با آدم كجا كردى ستيز اوستاد علم و نقاد نقود شد ز يك بازى شيطان روى زرد زيرك و دانا و چستش كرده بود دزد را آورد سوى رخت او ساقيم تو بوده اى دستم بگير ساقيم تو بوده اى دستم بگير