دفتر پنجم از كتاب مثنوى
در تفسير قول مصطفى عليه السلام من جعل الهموم هما واحدا كفاه الله سائر همومه و من تفرقت به الهموم لا يبالى الله فى اى واد اهلكه
هوش را توزيع كردى بر جهات آب هش را مي كشد هر بيخ خار هين بزن آن شاخ بد را خو كنش هر دو سبزند اين زمان آخر نگر آب باغ اين را حلال آن را حرام عدل چه بود آب ده اشجار را عدل وضع نعمتى در موضعش ظلم چه بود وضع در ناموضعى نعمت حق را به جان و عقل ده بار كن بيگار غم را بر تنت بر سر عيسى نهاده تنگ بار سرمه را در گوش كردن شرط نيست گر دلى رو ناز كن خوارى مكش زهر تن را نافعست و قند بد هيزم دوزخ تنست و كم كنش ورنه حمال حطب باشى حطب از حطب بشناس شاخ سدره را اصل آن شاخست هفتم آسمان هست مانندا به صورت پيش حس هست آن پيدا به پيش چشم دل هست آن پيدا به پيش چشم دل مي نيرزد تره اى آن ترهات آب هوشت چون رسد سوى ثمار آب ده اين شاخ خوش را نو كنش كين شود باطل از آن رويد ثمر فرق را آخر ببينى والسلام ظلم چه بود آب دادن خار را نه بهر بيخى كه باشد آبكش كه نباشد جز بلا را منبعى نه به طبع پر زحير پر گره بر دل و جان كم نه آن جان كندنت خر سكيزه مي زند در مرغزار كار دل را جستن از تن شرط نيست ور تنى شكر منوش و زهر چش تن همان بهتر كه باشد بي مدد ور برويد هيزمى رو بر كنش در دو عالم هم چو جفت بولهب گرچه هر دو سبز باشند اى فتى اصل اين شاخست از نار و دخان كه غلط بينست چشم و كيش حس جهد كن سوى دل آ جهد المقل جهد كن سوى دل آ جهد المقل