دفتر پنجم از كتاب مثنوى
تعجيل فرمودن پادشاه اياز را كى زود اين حكم را به فيصل رسان و منتظر مدار و ايام بيننا مگو كى الانتظار موت الاحمر و جواب گفتن اياز شاه را
گفت اى شه جملگى فرمان تراست زهره كى بود يا عطارد يا شهاب گر ز دلق و پوستين بگذشتمى قفل كردن بر در حجره چه بود دست در كرده درون آب جو پس كلوخ خشك در جو كى بود بر من مسكين جفا دارند ظن گر نبودى زحمت نامحرمى چون جهانى شبهت و اشكال جوست گر تو خود را بشكنى مغزى شوى جوز را در پوستها آوازهاست دارد آوازى نه اندر خورد گوش گرنه خوش آوازى مغزى بود ژغژغ آن زان تحمل مي كنى چند گاهى بي لب و بي گوش شو چند گفتى نظم و نثر و راز فاش چند گفتى نظم و نثر و راز فاش با وجود آفتاب اختر فناست كو برون آيد به پيش آفتاب كى چنين تخم ملامت كشتمى در ميان صد خياليى حسود هر يكى زيشان كلوخ خشك جو ماهيى با آب عاصى كى شود كه وفا را شرم مي آيد ز من چند حرفى از وفا واگفتمى حرف مي رانيم ما بيرون پوست داستان مغز نغزى بشنوى مغز و روغن را خود آوازى كجاست هست آوازش نهان در گوش نوش ژغژغ آواز قشرى كى شنود تا كه خاموشانه بر مغزى زنى وانگهان چون لب حريف نوش شو خواجه يك روز امتحان كن گنگ باش خواجه يك روز امتحان كن گنگ باش