عزم كردن شاه چون واقف شد بر آن خيانت كى بپوشاند و عفو كند و او را به او دهد و دانست كى آن فتنه جزاى او بود و قصد او بود و ظلم او بر صاحب موصل كى و من اساء فعليها و ان ربك لبالمرصاد و ترسيدن كى اگر انتقام كشد آن انتقام هم بر سر او آيد چنانك اين ظلم و طمع بر سرش آمد - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

عزم كردن شاه چون واقف شد بر آن خيانت كى بپوشاند و عفو كند و او را به او دهد و دانست كى آن فتنه جزاى او بود و قصد او بود و ظلم او بر صاحب موصل كى و من اساء فعليها و ان ربك لبالمرصاد و ترسيدن كى اگر انتقام كشد آن انتقام هم بر سر او آيد چنانك اين ظلم و طمع بر سرش آمد





  • شاه با خود آمد استغفار كرد
    گفت با خود آنچ كردم با كسان
    قصد جفت ديگران كردم ز جاه
    من در خانه ى كسى ديگر زدم
    هر كه با اهل كسان شد فسق جو
    زانك مثل آن جزاى آن شود
    چون سبب كردى كشيدى سوى خويش
    غصب كردم از شه موصل كنيز
    او كامين من بد و لالاى من
    نيست وقت كين گزارى و انتقام
    گر كشم كينه بر آن مير و حرم
    هم چنانك اين يك بيامد در جزا
    درد صاحب موصلم گردن شكست
    داد حق مان از مكافات آگهى
    چون فزونى كردن اينجا سود نيست
    ربنا انا ظلمنا سهو رفت
    عفو كردم تو هم از من عفو كن
    گفت اكنون اى كنيزك وا مگو
    با اميرت جفت خواهم كرد من
    تا نگردد او ز رويم شرمسار
    تا نگردد او ز رويم شرمسار




  • ياد جرم و زلت و اصرار كرد
    شد جزاى آن به جان من رسان
    بر من آمد آن و افتادم به چاه
    او در خانه ى مرا زد لاجرم
    اهل خود را دان كه قوادست او
    چون جزاى سيه مثلش بود
    مثل آن را پس تو ديوثى و بيش
    غصب كردند از من او را زود نيز
    خاينش كرد آن خيانتهاى من
    من به دست خويش كردم كار خام
    آن تعدى هم بيايد بر سرم
    آزمودم باز نزمايم ورا
    من نيارم اين دگر را نيز خست
    گفت ان عدتم به عدنا به
    غير صبر و مرحمت محمود نيست
    رحمتى كن اى رحيميهات رفت
    از گناه نو ز زلات كهن
    اين سخن را كه شنيدم من ز تو
    الله الله زين حكايت دم مزن
    كو يكى بد كرد و نيكى صد هزار
    كو يكى بد كرد و نيكى صد هزار



/ 1765