دفتر پنجم از كتاب مثنوى
در بيان آنك مرد بدكار چون متمكن شود در بدكارى و اثر دولت نيكوكاران ببيند شيطان شود و مانع خير گردد از حسد هم چون شيطان كى خرمن سوخته همه را خرمن سوخته خواهد ارايت الذى ينهى عبدا اذا صلي
وافيان را چون ببينى كرده سود هركرا باشد مزاج و طبع سست گر نخواهى رشك ابليسى بيا چون وفاات نيست بارى دم مزن اين سخن در سينه دخل مغزهاست چون بيامد در زبان شد خرج مغز مرد كم گوينده را فكرست زفت پوست افزون بود لاغر بود مغز بنگر اين هر سه ز خامى رسته را هر كه او عصيان كند شيطان شود چونك در عهد خدا كردى وفا از وفاى حق تو بسته ديده اى گوش نه اوفوا به عهدى گوش دار عهد و قرض ما چه باشد اى حزين نه زمين را زان فروغ و لمترى جز اشارت كه ازين مي بايدم خوردم و دانه بياوردم نشان پس دعاى خشك هل اى نيك بخت گر ندارى دانه ايزد زان دعا هم چو مريم درد بودش دانه نى هم چو مريم درد بودش دانه نى تو چو شيطانى شوى آنجا حسود او نخواهد هيچ كس را تن درست از در دعوى به درگاه وفا كه سخن دعويست اغلب ما و من در خموشى مغز جان را صد نماست خرج كم كن تا بماند مغز نغز قشر گفتن چون فزون شد مغز رفت پوست لاغر شد چو كامل گشت و نغز جوز را و لوز را و پسته را كه حسود دولت نيكان شود از كرم عهدت نگه دارد خدا اذكروا اذكركم نشنيده اى تا كه اوفى عهدكم آيد ز يار هم چو دانه ى خشك كشتن در زمين نه خداوند زمين را توانگرى كه تو دادى اصل اين را از عدم كه ازين نعمت به سوى ما كشان كه فشاند دانه مي خواهد درخت بخشدت نخلى كه نعم ما سعى سبز كرد آن نخل را صاحب فنى سبز كرد آن نخل را صاحب فنى