در بيان آنك دعاى عارف واصل و درخواست او از حق هم چو درخواست حقست از خويشتن كى كنت له سمعا و بصرا و لسانا و يدا و قوله و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى و آيات و اخبار و آثار درين بسيارست و شرح سبب ساختن حق تا مجرم را گوش گرفته بتوبه ى نصوح آورد - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

در بيان آنك دعاى عارف واصل و درخواست او از حق هم چو درخواست حقست از خويشتن كى كنت له سمعا و بصرا و لسانا و يدا و قوله و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى و آيات و اخبار و آثار درين بسيارست و شرح سبب ساختن حق تا مجرم را گوش گرفته بتوبه ى نصوح آورد





  • آن دعا از هفت گردون در گذشت
    كه آن دعاى شيخ نه چون هر دعاست
    چون خدا از خود سال و كد كند
    يك سبب انگيخت صنع ذوالجلال
    اندر آن حمام پر مي كرد طشت
    گوهرى از حلقه هاى گوش او
    پس در حمام را بستند سخت
    رختها جستند و آن پيدا نشد
    پس به جد جستن گرفتند از گزاف
    در شكاف تحت و فوق و هر طرف
    بانگ آمد كه همه عريان شويد
    يك به يك را حاجبه جستن گرفت
    آن نصوح از ترس شد در خلوتى
    پيش چشم خويش او مي ديد مرگ
    گفت يارب بارها برگشته ام
    كرده ام آنها كه از من مي سزيد
    نوبت جستن اگر در من رسد
    در جگر افتاده استم صد شرر
    اين چنين اندوه كافر را مباد
    كاشكى مادر نزادى مر مرا
    كاشكى مادر نزادى مر مرا




  • كار آن مسكين به آخر خوب گشت
    فانى است و گفت او گفت خداست
    پس دعاى خويش را چون رد كند
    كه رهانيدش ز نفرين و وبال
    گوهرى از دختر شه ياوه گشت
    ياوه گشت و هر زنى در جست و جو
    تا بجويند اولش در پيچ رخت
    دزد گوهر نيز هم رسوا نشد
    در دهان و گوش و اندر هر شكاف
    جست و جو كردند درى خوش صدف
    هر كه هستيد ار عجوز و گر نويد
    تا پديد آيد گهردانه ى شگفت
    روى زرد و لب كبود از خشيتى
    رفت و مي لرزيد او مانند برگ
    توبه ها و عهدها بشكسته ام
    تا چنين سيل سياهى در رسيد
    وه كه جان من چه سختيها كشد
    در مناجاتم ببين بوى جگر
    دامن رحمت گرفتم داد داد
    يا مرا شيرى بخوردى در چرا
    يا مرا شيرى بخوردى در چرا



/ 1765