دفتر پنجم از كتاب مثنوى
فيما يرجى من رحمة الله تعالى معطى النعم قبل استحقاقها و هو الذى ينزل الغيث من بعد ما قنطوا و رب بعد يورث قربا و رب معصية ميمونة و رب سعادة تاتى من حيث يرجى النقم ليعلم ان الله يبدل سياتهم حسنات
در حديث آمد كه روز رستخيز نفخ صور امرست از يزدان پاك باز آيد جان هر يك در بدن جان تن خود را شناسد وقت روز جسم خود بشناسد و در وى رود جان عالم سوى عالم مي دود كه شناسا كردشان علم اله پاى كفش خود شناسد در ظلم صبح حشر كوچكست اى مستجير آنچنان كه جان بپرد سوى طين در كفش بنهند نامه ى بخل و جود چون شود بيدار از خواب او سحر گر رياضت داده باشد خوى خويش ور بد او دى خام و زشت و در ضلال ور بد او دى پاك و با تقوى و دين هست ما را خواب و بيدارى ما حشر اصغر حشر اكبر را نمود ليك اين نامه خيالست و نهان اين خيال اينجا نهان پيدا اثر در مهندس بين خيال خانه اى در مهندس بين خيال خانه اى امر آيد هر يكى تن را كه خيز كه بر آريد اى ذراير سر ز خاك هم چو وقت صبح هوش آيد به تن در خراب خود در آيد چون كنوز جان زرگر سوى درزى كى رود روح ظالم سوى ظالم مي دود چونك بره و ميش وقت صبحگاه چون نداند جان تن خود اى صنم حشر اكبر را قياس از وى بگير نامه پرد تا يسار و تا يمين فسق و تقوى آنچ دى خو كرده بود باز آيد سوى او آن خير و شر وقت بيدارى همان آيد به پيش چون عزا نامه سيه يابد شمال وقت بيدارى برد در ثمين بر نشان مرگ و محشر دو گوا مرگ اصغر مرگ اكبر را زدود وآن شود در حشر اكبر بس عيان زين خيال آنجا بروياند صور در دلش چون در زمينى دانه اى در دلش چون در زمينى دانه اى