دفتر پنجم از كتاب مثنوى
صفت كردن مرد غماز و نمودن صورت كنيزك مصور در كاغذ و عاشق شدن خليفه ى مصر بر آن صورت و فرستادن خليفه اميرى را با سپاه گران بدر موصل و قتل و ويرانى بسيار كردن بهر اين غرض
مر خليفه ى مصر را غماز گفت يك كنيزك دارد او اندر كنار در بيان نايد كه حسنش بي حدست نقش در كاغذ چو ديد آن كيقباد پهلوانى را فرستاد آن زمان كه اگر ندهد به تو آن ماه را ور دهد تركش كن و مه را بيار پهلوان شد سوى موصل با حشم چون ملخها بي عدد بر گرد كشت هر نواحى منجنيقى از نبرد زخم تير و سنگهاى منجنيق هفته اى كرد اين چنين خون ريز گرم شاه موصل ديد پيگار مهول كه چه مي خواهى ز خون ممنان گر مرادت ملك شهر موصلست من روم بيرون شهر اينك در آ ور مرادت مال و زر و گوهرست ور مرادت مال و زر و گوهرست كه شه موصل به حورى گشت جفت كه به عالم نيست مانندش نگار نقش او اينست كه اندر كاغذست خيره گشت و جام از دستش فتاد سوى موصل با سپاه بس گران بركن از بن آن در و درگاه را تا كشم من بر زمين مه در كنار با هزاران رستم و طبل و علم قاصد اهلاك اهل شهر گشت هم چو كوه قاف او بر كار كرد تيغها در گرد چون برق از بريق برج سنگين سست شد چون موم نرم پس فرستاد از درون پيشش رسول كشته مي گردند زين حرب گران بي چنين خون ريز اينت حاصلست تا نگيرد خون مظلومان ترا اين ز ملك شهر خود آسان ترست اين ز ملك شهر خود آسان ترست