در بيان كسى كى سخنى گويد كى حال او مناسب آن سخن و آن دعوى نباشد چنان كه كفره و لن سالتهم من خلق السموات والارض ليقولن الله خدمت بت سنگين كردن و جان و زر فداى او كردن چه مناسب باشد با جانى كى داند كى خالق سموات و ارض و خلايق الهيست سميعى بصيرى حاضرى مراقبى مستولى غيورى الى آخره - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

در بيان كسى كى سخنى گويد كى حال او مناسب آن سخن و آن دعوى نباشد چنان كه كفره و لن سالتهم من خلق السموات والارض ليقولن الله خدمت بت سنگين كردن و جان و زر فداى او كردن چه مناسب باشد با جانى كى داند كى خالق سموات و ارض و خلايق الهيست سميعى بصيرى حاضرى مراقبى مستولى غيورى الى آخره





  • زاهدى را يك زنى بد بس غيور
    زان ز غيرت پاس شوهر داشتى
    مدتى زن شد مراقب هر دو را
    تا در آمد حكم و تقدير اله
    حكم و تقديرش چو آيد بي وقوف
    بود در حمام آن زن ناگهان
    با كنيزك گفت رو هين مرغ وار
    آن كنيزك زنده شد چون اين شنيد
    خواجه در خانه ست و خلوت اين زمان
    عشق شش ساله كنيزك را بد اين
    گشت پران جانب خانه شتافت
    هر دو عاشق را چنان شهوت ربود
    هر دو با هم در خزيدند از نشاط
    ياد آمد در زمان زن را كه من
    پنبه در آتش نهادم من به خويش
    گل فرو شست از سر و بي جان دويد
    آن ز عشق جان دويد و اين ز بيم
    سير عارف هر دمى تا تخت شاه
    گرچه زاهد را بود روزى شگرف
    قدر هر روزى ز عمر مرد كار
    قدر هر روزى ز عمر مرد كار




  • هم بد او را يك كنيزك هم چو حور
    با كنيزك خلوتش نگذاشتى
    تاكشان فرصت نيفتد در خلا
    عقل حارس خيره سر گشت و تباه
    عقل كى بود در قمر افتد خسوف
    يادش آمد طشت و در خانه بد آن
    طشت سيمين را ز خانه ى ما بيار
    كه به خواجه اين زمان خواهد رسيد
    پس دوان شد سوى خانه شادمان
    كه بيابد خواجه را خلوت چنين
    خواجه را در خانه در خلوت بيافت
    كه احتياط و ياد در بستن نبود
    جان به جان پيوست آن دم ز اختلاط
    چون فرستادم ورا سوى وطن
    اندر افكندم قج نر را به ميش
    در پى او رفت و چادر مي كشيد
    عشق كو و بيم كو فرقى عظيم
    سير زاهد هر مهى يك روزه راه
    كى بود يك روز او خمسين الف
    باشد از سال جهان پنجه هزار
    باشد از سال جهان پنجه هزار



/ 1765