دفتر پنجم از كتاب مثنوى
صفت كشتن خليل عليه السلام زاغ را كى آن اشارت به قمع كدام صفت بود از صفات مذمومه ى مهلكه در مريد
اين سخن را نيست پايان و فراغ بهر فرمان حكمت فرمان چه بود كاغ كاغ و نعره ى زاغ سياه هم چو ابليس از خداى پاك فرد گفت انظرنى الى يوم الجزا عمر بى توبه همه جان كندنست عمر و مرگ اين هر دو با حق خوش بود آن هم از تاثير لعنت بود كو از خدا غير خدا را خواستن خاصه عمرى غرق در بيگانگى عمر بيشم ده كه تا پس تر روم تا كه لعنت را نشانه او بود عمر خوش در قرب جان پروردنست عمر بيشم ده كه تا گه مي خورم گرنه گه خوارست آن گنده دهان گرنه گه خوارست آن گنده دهان اى خليل حق چرا كشتى تو زاغ اندكى ز اسرار آن بايد نمود دايما باشد به دنيا عمرخواه تا قيامت عمر تن درخواست كرد كاشكى گفتى كه تبنا ربنا مرگ حاضر غايب از حق بودنست بي خدا آب حيات آتش بود در چنان حضرت همي شد عمرجو ظن افزونيست و كلى كاستن در حضور شير روبه شانگى مهلم افزون كن كه تا كمتر شوم بد كسى باشد كه لعنت جو بود عمر زاغ از بهر سرگين خوردنست دايم اينم ده كه بس بدگوهرم گويدى كز خوى زاغم وا رهان گويدى كز خوى زاغم وا رهان