دفتر پنجم از كتاب مثنوى
دانستن شيخ ضمير سايل را بى گفتن و دانستن قدر وام وام داران بى گفتن كى نشان آن باشد كى اخرج به صفاتى الى خلقي
حاجت خود گر نگفتى آن فقير آنچ در دل داشتى آن پشت خم پس بگفتندى چه دانستى كه او او بگفتى خانه ى دل خلوتست اندرو جز عشق يزدان كار نيست خانه را من روفتم از نيك و بد هرچه بينم اندرو غير خدا گر در آبى نخل يا عرجون نمود در تگ آب ار ببينى صورتى ليك تا آب از قذى خالى شدن تا نماند تيرگى و خس درو جز گلابه در تنت كو اى مقل تو بر آنى هر دمى كز خواب و خور تو بر آنى هر دمى كز خواب و خور او بدادى و بدانستى ضمير قدر آن دادى بدو نه بيش و كم اين قدر انديشه دارد اى عمو خالى از كديه مثال جنتست جز خيال وصل او ديار نيست خانه ام پرست از عشق احد آن من نبود بود ژس گدا جز ز ژس نخله ى بيرون نبود ژس بيرون باشد آن نقش اى فتى تنقيه شرطست در جوى بدن تا امين گردد نمايد ژس رو آب صافى كن ز گل اى خصم دل خاك ريزى اندرين جو بيشتر خاك ريزى اندرين جو بيشتر