دفتر پنجم از كتاب مثنوى
در بيان آنك لطف حق را همه كس داند و قهر حق را همه كس داند و همه از قهر حق گريزانند و به لطف حق در آويزان اما حق تعالى قهرها را در لطف پنهان كرد و لطفها را در قهر پنهان كرد نعل بازگونه و تلبيس و مكرالله بود تا اهل تميز و ينظر به نور الله از حالي بينان و ظاهربينان جدا شوند كى ليبلوكم ايكم احسن عملا
گفت درويشى به درويشى كه تو گفت بي چون ديدم اما بهر قال ديدمش سوى چپ او آذرى سوى چپش بس جهان سوز آتشى سوى آن آتش گروهى برده دست ليك لعب بازگونه بود سخت هر كه در آتش همى رفت و شرر هر كه سوى آب مي رفت از ميان هر كه سوى راست شد و آب زلال وانك شد سوى شمال آتشين كم كسى بر سر اين مضمر زدى جز كسى كه بر سرش اقبال ريخت كرده ذوق نقد را معبود خلق جوق جوق وصف صف از حرص و شتاب لاجرم ز آتش برآوردند سر بانگ مي زد آتش اى گيجان گول چشم بندى كرده اند اى بي نظر اى خليل اينجا شرار و دود نيست چون خليل حق اگر فرزانه اى جان پروانه همي دارد ندا جان پروانه همي دارد ندا چون بديدى حضرت حق را بگو بازگويم مختصر آن را مثال سوى دست راست جوى كوثرى سوى دست راستش جوى خوشى بهر آن كوثر گروهى شاد و مست پيش پاى هر شقى و نيكبخت از ميان آب بر مي كرد سر او در آتش يافت مي شد در زمان سر ز آتش بر زد از سوى شمال سر برون مي كرد از سوى يمين لاجرم كم كس در آن آتش شدى كو رها كرد آب و در آتش گريخت لاجرم زين لعب مغبون بود خلق محترز ز آتش گريزان سوى آب اعتبارالاعتبار اى بي خبر من نيم آتش منم چشمه ى قبول در من آى و هيچ مگريز از شرر جز كه سحر و خدعه ى نمرود نيست آتش آب تست و تو پروانه اى كاى دريغا صد هزارم پر بدى كاى دريغا صد هزارم پر بدى