دفتر پنجم از كتاب مثنوى
استعانت آب از حق جل جلاله بعد از تيره شدن
ناله از باطن برآرد كاى خدا ريختم سرمايه بر پاك و پليد ابر را گويد ببر جاى خوشش راههاى مختلف مي راندش خود غرض زين آب جان اولياست چون شود تيره ز غدر اهل فرش باز آرد زان طرف دامن كشان از تيمم وا رماند جمله را ز اختلاط خلق يابد اعتلال اى بلال خوش نواى خوش صهيل جان سفر رفت و بدن اندر قيام اين مثل چون واسطه ست اندر كلام اندر آتش كى رود بي واسطه واسطه ى حمام بايد مر ترا چون نتانى شد در آتش چون خليل سيرى از حقست ليك اهل طبع لطف از حقست ليكن اهل تن چون نماند واسطه ى تن بي حجاب اين هنرها آب را هم شاهدست اين هنرها آب را هم شاهدست آنچ دادى دادم و ماندم گدا اى شه سرمايه ده هل من مزيد هم تو خورشيدا به بالا بر كشش تا رساند سوى بحر بي حدش كو غسول تيرگيهاى شماست باز گردد سوى پاكى بخش عرش از طهارات محيط او درسشان وز تحرى طالبان قبله را آن سفر جويد كه ارحنا يا بلال ميذنه بر رو بزن طبل رحيل وقت رجعت زين سبب گويد سلام واسطه شرطست بهر فهم عام جز سمندر كو رهيد از رابطه تا ز آتش خوش كنى تو طبع را گشت حمامت رسول آبت دليل كى رسد بي واسطه ى نان در شبع درنيابد لطف بي پرده ى چمن هم چو موسى نور مه يابد ز جيب كه اندرونش پر ز لطف ايزدست كه اندرونش پر ز لطف ايزدست