دفتر پنجم از كتاب مثنوى
مثل
آن يكى مي خورد نان فخفره گفت جوع از صبر چون دوتا شود پس توانم كه همه حلوا خورم خود نباشد جوع هر كس را زبون جوع مر خاصان حق را داده اند جوع هر جلف گدا را كى دهند كه بخور كه هم بدين ارزانيى كه بخور كه هم بدين ارزانيى گفت سايل چون بدين استت شره نان جو در پيش من حلوا شود چون كنم صبرى صبورم لاجرم كين علف زاريست ز اندازه برون تا شوند از جوع شير زورمند چون علف كم نيست پيش او نهند تو نه اى مرغاب مرغ نانيى تو نه اى مرغاب مرغ نانيى