صاحب دلى ديد سگ حامله در شكم آن سگ بچگان بانگ مي كردند در تعجب ماند كى حكمت بانگ سگ پاسبانيست بانگ در اندرون شكم مادر پاسبانى نيست و نيز بانگ جهت يارى خواستن و شير خواستن باشد و غيره و آنجا هيچ اين فايده ها نيست چون به خويش آمد با حضرت مناجات كرد و ما يعلم تاويله الا الله جواب آمد كى آن صورت حال قوميست از حجاب بيرون نيامده و چشم دل باز ناشده دعوى بصيرت كنند و مقالات گويند از آن نى ايشان را قوتى و ياريى رسد و نه مستمعان را هدايتى و رشدي - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

صاحب دلى ديد سگ حامله در شكم آن سگ بچگان بانگ مي كردند در تعجب ماند كى حكمت بانگ سگ پاسبانيست بانگ در اندرون شكم مادر پاسبانى نيست و نيز بانگ جهت يارى خواستن و شير خواستن باشد و غيره و آنجا هيچ اين فايده ها نيست چون به خويش آمد با حضرت مناجات كرد و ما يعلم تاويله الا الله جواب آمد كى آن صورت حال قوميست از حجاب بيرون نيامده و چشم دل باز ناشده دعوى بصيرت كنند و مقالات گويند از آن نى ايشان را قوتى و ياريى رسد و نه مستمعان را هدايتى و رشدي





  • آن يكى مي ديد خواب اندر چله
    ناگهان آواز سگ بچگان شنيد
    بس عجب آمد ورا آن بانگها
    سگ بچه اندر شكم ناله كنان
    چون بجست از واقعه آمد به خويش
    در چله كس نى كه گردد عقده حل
    گفت يا رب زين شكال و گفت و گو
    پر من بگشاى تا پران شوم
    آمدش آواز هاتف در زمان
    كز حجاب و پرده بيرون نامده
    بانگ سگ اندر شكم باشد زيان
    گرگ ناديده كه منع او بود
    از حريصى وز هواى سرورى
    از هواى مشترى و گرم دار
    ماه ناديده نشانها مي دهد
    از براى مشترى در وصف ماه
    مشترى كو سود دارد خود يكيست
    از هواى مشترى بي شكوه
    مشترى ماست الله اشترى
    مشتريى جو كه جويان توست
    مشتريى جو كه جويان توست




  • در رهى ماده سگى بد حامله
    سگ بچه اندر شكم بد ناپديد
    سگ بچه اندر شكم چون زد ندا
    هيچ كس ديدست اين اندر جهان
    حيرت او دم به دم مي گشت بيش
    جز كه درگاه خدا عز و جل
    در چله وا مانده ام از ذكر تو
    در حديقه ى ذكر و سيبستان شوم
    كه آن مثالى دان ز لاف جاهلان
    چشم بسته بيهده گويان شده
    نه شكارانگيز و نه شب پاسبان
    دزد ناديده كه دفع او شود
    در نظر كند و بلافيدن جرى
    بى بصيرت پا نهاده در فشار
    روستايى را بدان كژ مي نهد
    صد نشان ناديده گويد بهر جاه
    ليك ايشان را درو ريب و شكيست
    مشترى را باد دادند اين گروه
    از غم هر مشترى هين برتر آ
    عالم آغاز و پايان توست
    عالم آغاز و پايان توست



/ 1765