دفتر پنجم از كتاب مثنوى
در تفسير قول مصطفى عليه السلام لا بد من قرين يدفن مژ و هو حى و تدفن معه و انت ميت ان كان كريما اكرمك و ان كان ليما اسلمك و ذلك القرين عملك فاصلحه ما استطعت صدق رسول الله
پس پيمبر گفت بهر اين طريق گر بود نيكو ابد يارت شود اين عمل وين كسب در راه سداد دون ترين كسبى كه در عالم رود اولش علمست آنگاهى عمل استعينوا في الحرف يا ذا النهى اطلب الدر اخى وسط الصدف ان رايتم ناصحين انصفوا در دباغى گر خلق پوشيد مرد وقت دم آهنگر ار پوشيد دلق پس لباس كبر بيرون كن ز تن علم آموزى طريقش قولى است فقر خواهى آن به صحبت قايمست دانش آن را ستاند جان ز جان در دل سالك اگر هست آن رموز تا دلش را شرح آن سازد ضيا كه درون سينه شرحت داده ايم تو هنوز از خارج آن را طالبى چشمه ى شيرست در تو بي كنار منفذى دارى به بحر اى آبگير منفذى دارى به بحر اى آبگير باوفاتر از عمل نبود رفيق ور بود بد در لحد مارت شود كى توان كرد اى پدر بي اوستاد هيچ بي ارشاد استادى بود تا دهد بر بعد مهلت يا اجل من كريم صالح من اهلها واطلب الفن من ارباب الحرف بادروا التعليم لا تستنكفوا خواجگى خواجه را آن كم نكرد احتشام او نشد كم پيش خلق ملبس ذل پوش در آموختن حرفت آموزى طريقش فعلى است نه زبانت كار مي آيد نه دست نه ز راه دفتر و نه از زبان رمزدانى نيست سالك را هنوز پس الم نشرح بفرمايد خدا شرح اندر سينه ات بنهاده ايم محلبى از ديگران چون حالبى تو چرا مي شير جويى از تغار ننگ دار از آب جستن از غدير ننگ دار از آب جستن از غدير