دفتر پنجم از كتاب مثنوى
حكايت آن شخص كى از ترس خويشتن را در خانه اى انداخت رخها زرد چون زعفران لبها كبود چون نيل دست لرزان چون برگ درخت خداوند خانه پرسيد كى خيرست چه واقعه است گفت بيرون خر مي گيرند به سخره گفت مبارك خر مي گيرند تو خر نيستى چه مي ترسى گفت خر به جد مي گيرند تمييز برخاسته است امروز ترسم كى مرا خر گيرند
آن يكى در خانه اى در مي گريخت صاحب خانه بگفتش خير هست واقعه چونست چون بگريختى گفت بهر سخره ى شاه حرون گفت مي گيرند كو خر جان عم گفت بس جدند و گرم اندر گرفت بهر خرگيرى بر آوردند دست چونك بي تمييزيان مان سرورند نيست شاه شهر ما بيهوده گير آدمى باش و ز خرگيران مترس چرخ چارم هم ز نور تو پرست تو ز چرخ و اختران هم برترى مير آخر ديگر و خر ديگرست چه در افتاديم در دنبال خر از انار و از ترنج و شاخ سيب يا از آن دريا كه موجش گوهرست يا از آن مرغان كه گل چين مي كنند يا از آن بازان كه كبكان پرورند نردبانهاييست پنهان در جهان هر گره را نردبانى ديگرست هر گره را نردبانى ديگرست زرد رو و لب كبود و رنگ ريخت كه همى لرزد ترا چون پير دست رنگ رخساره چنين چون ريختى خر همي گيرند امروز از برون چون نه اى خر رو ترا زين چيست غم گر خرم گيرند هم نبود شگفت جدجد تمييز هم برخاستست صاحب خر را به جاى خر برند هست تمييزش سميعست و بصير خر نه اى اى عيسى دوران مترس حاش لله كه مقامت آخرست گرچه بهر مصلحت در آخرى نه هر آنك اندر آخر شد خرست از گلستان گوى و از گلهاى تر وز شراب و شاهدان بي حساب گوهرش گوينده و بيناورست بيضه ها زرين و سيمين مي كنند هم نگون اشكم هم استان مي پرند پايه پايه تا عنان آسمان هر روش را آسمانى ديگرست هر روش را آسمانى ديگرست