دفتر پنجم از كتاب مثنوى
تفاوت عقول در اصل فطرت خلاف معتزله كى ايشان گويند در اصل عقول جز وى برابرند اين افزونى و تفاوت از تعلم است و رياضت و تجربه
اين تفاوت عقلها را نيك دان هست عقلى هم چو قرص آفتاب هست عقلى چون چراغى سرخوشى زانك ابر از پيش آن چون وا جهد عقل جزوى عقل را بدنام كرد آن ز صيدى حسن صيادى بديد آن ز خدمت ناز مخدومى بيافت آن ز فرعونى اسير آب شد لعب مژوسست و فرزين بند سخت بر حيال و حيله كم تن تار را مكر كن در راه نيكو خدمتى مكر كن تا وا رهى از مكر خود مكر كن تا كمترين بنده شوى روبهى و خدمت اى گرگ كهن ليك چون پروانه در آتش بتاز زور را بگذار و زارى را بگير زارى مضطر تشنه معنويست گريه ى اخوان يوسف حيلتست گريه ى اخوان يوسف حيلتست در مراتب از زمين تا آسمان هست عقلى كمتر از زهره و شهاب هست عقلى چون ستاره ى آتشى نور يزدان بين خردها بر دهد كام دنيا مرد را بي كام كرد وين ز صيادى غم صيدى كشيد وآن ز مخدومى ز راه عز بتافت وز اسيرى سبط صد سهراب شد حيله كم كن كار اقبالست و بخت كه غنى ره كم دهد مكار را تا نبوت يابى اندر امتى مكر كن تا فرد گردى از جسد در كمى رفتى خداونده شوى هيچ بر قصد خداوندى مكن كيسه اى زان بر مدوز و پاك باز رحم سوى زارى آيد اى فقير زارى سرد دروغ آن غويست كه درونشان پر ز رشك و علتست كه درونشان پر ز رشك و علتست