دفتر پنجم از كتاب مثنوى
عرضه كردن مصطفى عليه السلام شهادت را بر مهمان خويش
اين سخن پايان ندارد مصطفى آن شهادت را كه فرخ بوده است گشت ممن گفت او را مصطفى گفت والله تا ابد ضيف توم زنده كرده و معتق و دربان تو هر كه بگزيند جزين بگزيده خوان هر كه سوى خوان غير تو رود هر كه از همسايگى تو رود ور رود بي تو سفر او دوردست ور نشيند بر سر اسپ شريف ور بچه گيرد ازو شهناز او در نبى شاركهم گفتست حق گفت پيغامبر ز غيب اين را جلى يا رسول الله رسالت را تمام اين كه تو كردى دو صد مادر نكرد از تو جانم از اجل نك جان ببرد گشت مهمان رسول آن شب عرب كرد الحاحش بخور شير و رقاق اين تكلف نيست نى ناموس و فن در عجب ماندند جمله اهل بيت در عجب ماندند جمله اهل بيت عرضه كرد ايمان و پذرفت آن فتى بندهاى بسته را بگشوده است كه امشبان هم باش تو مهمان ما هر كجا باشم بهر جا كه روم اين جهان و آن جهان بر خوان تو عاقبت درد گلويش ز استخوان ديو با او دان كه هم كاسه بود ديو بي شكى كه همسايه ش شود ديو بد همراه و هم سفره ى ويست حاسد ماهست ديو او را رديف ديو در نسلش بود انباز او هم در اموال و در اولاد اى شفق در مقالات نوادر با على تو نمودى هم چو شمس بي غمام عيسى از افسونش با عازر نكرد عازر ار شد زنده زان دم باز مرد شير يك بز نيمه خورد و بست لب گفت گشتم سير والله بي نفاق سيرتر گشتم از آنك دوش من پر شد اين قنديل زين يك قطره زيت پر شد اين قنديل زين يك قطره زيت