دفتر پنجم از كتاب مثنوى
قصد شاه به كشتن امرا و شفاعت كردن اياز پيش تخت سلطان كى اى شاه عالم العفو اولي
پس اياز مهرافزا بر جهيد سجده اى كرد و گلوى خود گرفت اى همايى كه همايان فرخى اى كريمى كه كرمهاى جهان اى لطيفى كه گل سرخت بديد از غفورى تو غفران چشم سير جز كه عفو تو كرا دارد سند غفلت و گستاخى اين مجرمان دايما غفلت ز گستاخى دمد غفلت و نسيان بد آموخته هيبتش بيدارى و فطنت دهد وقت غارت خواب نايد خلق را خواب چون در مي رمد از بيم دلق لاتاخذ ان نسينا شد گواه زانك استكمال تعظيم او نكرد گرچه نسيان لابد و ناچار بود كه تهاون كرد در تعظيمها هم چو مستى كو جنايتها كند گويدش ليكن سبب اى زشتكار بي خودى نامد بخود تش خواندى بي خودى نامد بخود تش خواندى پيش تخت آن الغ سلطان دويد كاى قبادى كز تو چرخ آرد شگفت از تو دارند و سخاوت هر سخى محو گردد پيش ايثارت نهان از خجالت پيرهن را بر دريد روبهان بر شير از عفو تو چير هر كه با امر تو بي باكى كند از وفور عفو تست اى عفولان كه برد تعظيم از ديده رمد ز آتش تعظيم گردد سوخته سهو نسيان از دلش بيرون جهد تا بنربايد كسى زو دلق را خواب نسيان كى بود با بيم حلق كه بود نسيان بوجهى هم گناه ورنه نسيان در نياوردى نبرد در سبب ورزيدن او مختار بود تا كه نسيان زاد يا سهو و خطا گويد او معذور بودم من ز خود از تو بد در رفتن آن اختيار اختيارت خود نشد تش راندى اختيارت خود نشد تش راندى