دفتر پنجم از كتاب مثنوى
داستان آن كنيزك كى با خر خاتون شهوت مي راند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدميانه و كدويى در قضيب خر مي كرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف يافت لكن دقيقه ى كدو را نديد كنيزك را ببهانه براه كرد جاى دور و با خر جمع شد بي كدو و هلاك شد بفضيحت كنيزك بيگاه باز آمد و نوحه كرد كه اى جانم و اى چشم روشنم كير ديدى كدو نديدى ذكر ديدى آن دگر نديدى كل ناقص ملعون يعنى كل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوم اند ملعون نه اند بر خوان ليس على الاعمى حرج نفى حرج كرد و نفى لعنت و نفى عتاب و غضب
يك كنيزك يك خرى بر خود فكند آن خر نر را بگان خو كرده بود يك كدويى بود حيلت سازه را در ذكر كردى كدو را آن عجوز گر همه كير خر اندر وى رود خر همى شد لاغر و خاتون او نعل بندان را نمود آن خر كه چيست هيچ علت اندرو ظاهر نشد در تفحص اندر افتاد او به جد جد را بايد كه جان بنده بود چون تفحص كرد از حال اشك از شكاف در بديد آن حال را خر همي گايد كنيزك را چنان در حسد شد گفت چون اين ممكنست خر مهذب گشته و آموخته كرد ناديده و در خانه بكوفت از پى روپوش مي گفت اين سخن كرد خاموش و كنيزك را نگفت پس كنيزك جمله آلات فساد رو ترش كرد و دو ديده پر ز نم رو ترش كرد و دو ديده پر ز نم از وفور شهوت و فرط گزند خر جماع آدمى پى برده بود در نرش كردى پى اندازه را تا رود نيم ذكر وقت سپوز آن رحم و آن روده ها ويران شود مانده عاجز كز چه شد اين خر چو مو علت او كه نتيجه ش لاغريست هيچ كس از سر او مخبر نشد شد تفحص را دمادم مستعد زانك جد جوينده يابنده بود ديد خفته زير خر آن نرگسك بس عجب آمد از آن آن زال را كه به عقل و رسم مردان با زنان پس نم اوليتر كه خر ملك منست خوان نهادست و چراغ افروخته كاى كنيزك چند خواهى خانه روفت كاى كنيزك آمدم در باز كن راز را از بهر طمع خود نهفت كرد پنهان پيش شد در را گشاد لب فرو ماليد يعنى صايمم لب فرو ماليد يعنى صايمم