دفتر پنجم از كتاب مثنوى
فرمودن شاه اياز را كى اختيار كن از عفو و مكافات كى از عدل و لطف هر چه كنى اينجا صوابست و در هر يكى مصلحتهاست كى در عدل هزار لطف هست درج و لكم فى القصاص حيوة آنكس كى كراهت مي دارد قصاص را درين يك حيات قاتل نظر مي كند و در صد هزار حيات كى معصوم و محقون خواهند شدن در حصن بيم سياست نمي نگرد
كن ميان مجرمان حكم اى اياز گر دو صد بارت بجوشم در عمل ز امتحان شرمنده خلقى بي شمار بحر بي قعرست تنها علم نيست گفت من دانم عطاى تست اين بهر آن پيغامبر اين را شرح ساخت چارقت نطفه ست و خونت پوستين بهر آن دادست تا جويى دگر زان نمايد چند سيب آن باغبان كف گندم زان دهد خريار را نكته اى زان شرح گويد اوستاد ور بگويى خود همينش بود و بس اى اياز اكنون بيا و داده ده مجرمانت مستحق كشتن اند تا كه رحمت غالب آيد يا غضب از پى مردم ربايى هر دو هست بهر اين لفظ الست مستبين زانك استفهام اثباتيست اين ترك كن تا ماند اين تقرير خام قهر و لطفى چون صبا و چون وبا قهر و لطفى چون صبا و چون وبا اى اياز پاك با صد احتراز در كف جوشت نيابم يك دغل امتحانها از تو جمله شرمسار كوه و صد كوهست اين خود حلم نيست ورنه من آن چارقم و آن پوستين هر كه خود بشناخت يزدان را شناخت باقى اى خواجه عطاى اوست اين تو مگو كه نيستش جز اين قدر تا بدانى نخل و دخل بوستان تا بداند گندم انبار را تا شناسى علم او را مستزاد دورت اندازد چنانك از ريش خس داد نادر در جهان بنياد نه وز طمع بر عفو و حلمت مي تنند آب كوثر غالب آيد يا لهب شاخ حلم و خشم از عهد الست نفى و اثباتست در لفظى قرين ليك در وى لفظ ليس شد قرين كاسه ى خاصان منه بر خوان عام آن يكى آهن ربا وين كه ربا آن يكى آهن ربا وين كه ربا