دفتر پنجم از كتاب مثنوى
تفسير خذ اربعة من الطير فصرهن اليك
تو خليل وقتى اى خورشيدهش زانك هر مرغى ازينها زاغ وش چار وصف تن چو مرغان خليل اى خليل اندر خلاص نيك و بد كل توى و جملگان اجزاى تو از تو عالم روح زارى مي شود زانك اين تن شد مقام چار خو خلق را گر زندگى خواهى ابد بازشان زنده كن از نوعى دگر چار مرغ معنوى راه زن چون امير جمله دلهاى سوى سر ببر اين چار مرغ زنده را بط و طاوسست و زاغست و خروس بط حرصست و خروس آن شهوتست منيتش آن كه بود اوميدساز بط حرص آمد كه نولش در زمين يك زمان نبود معطل آن گلو هم چو يغماجيست خانه مي كند اندر انبان مي فشارد نيك و بد تا مبادا ياغيى آيد دگر تا مبادا ياغيى آيد دگر اين چهار اطيار ره زن را بكش هست عقل عاقلان را ديده كش بسمل ايشان دهد جان را سبيل سر ببرشان تا رهد پاها ز سد بر گشا كه هست پاشان پاى تو پشت صد لشكر سوارى مي شود نامشان شد چار مرغ فتنه جو سر ببر زين چار مرغ شوم بد كه نباشد بعد از آن زيشان ضرر كرده اند اندر دل خلقان وطن اندرين دور اى خليفه ى حق توى سر مدى كن خلق ناپاينده را اين مثال چار خلق اندر نفوس جاه چون طاوس و زاغ امنيتست طامع تابيد يا عمر دراز در تر و در خشك مي جويد دفين نشنود از حكم جز امر كلوا زود زود انبان خود پر مي كند دانه هاى در و حبات نخود مي فشارد در جوال او خشك و تر مي فشارد در جوال او خشك و تر