دفتر پنجم از كتاب مثنوى
در بيان آنك هيچ چشم بدى آدمى را چنان مهلك نيست كى چشم پسند خويشتن مگر كى چشم او مبدل شده باشد به نور حق كه بى يسمع و بى يبصر و خويشتن او بي خويشتن شده
پر طاوست مبين و پاى بين كه بلغزد كوه از چشم بدان احمد چون كوه لغزيد از نظر در عجب درماند كين لغزش ز چيست تا بيامد آيت و آگاه كرد گر بدى غير تو در دم لا شدى ليك آمد عصمتى دامن كشان عبرتى گير اندر آن كه كن نگاه عبرتى گير اندر آن كه كن نگاه تا كه س العين نگشايد كمين يزلقونك از نبى بر خوان بدان در ميان راه بي گل بي مطر من نپندارم كه اين حالت تهيست كان ز چشم بد رسيدت وز نبرد صيد چشم و سخره ى افنا شدى وين كه لغزيدى بد از بهر نشان برگ خود عرضه مكن اى كم ز كاه برگ خود عرضه مكن اى كم ز كاه