دفتر پنجم از كتاب مثنوى
تشبيه كردن قطب كى عارف واصلست در اجرى دادن خلق از قوت مغفرت و رحمت بر مراتبى كى حقش الهام دهد و تمثيل بشير كه دد اجرى خوار و باقى خوار ويند بر مراتب قرب ايشان بشير نه قرب مكانى بلك قرب صفتى و تفاصيل اين بسيارست والله الهادي
قطب شير و صيد كردن كار او تا توانى در رضاى قطب كوش چو برنجد بي نوا مانند خلق زانك وجد حلق باقى خورد اوست او چو عقل و خلق چون اعضا و تن ضعف قطب از تن بود از روح نى قطب آن باشد كه گرد خود تند ياريى ده در مرمه ى كشتي اش ياريت در تو فزايد نه اندرو هم چو روبه صيد گير و كن فداش روبهانه باشد آن صيد مريد مرده پيش او كشى زنده شود گفت روبه شير را خدمت كنم حيله و افسونگرى كار منست از سر كه جانب جو مي شتافت پس سلام گرم كرد و پيش رفت گفت چونى اندرين صحراى خشك گفت خر گر در غمم گر در ارم شكر گويم دوست را در خير و شر چونك قسام اوست كفر آمد گله چونك قسام اوست كفر آمد گله باقيان اين خلق باقي خوار او تا قوى گردد كند صيد وحوش كز كف عقلست جمله رزق حلق اين نگه دار ار دل تو صيدجوست بسته ى عقلست تدبير بدن ضعف در كشتى بود در نوح نى گردش افلاك گرد او بود گر غلام خاص و بنده گشتي اش گفت حق ان تنصروا الله تنصروا تا عوض گيرى هزاران صيد بيش مرده گيرد صيد كفتار مريد چرك در پاليز روينده شود حيله ها سازم ز عقلش بر كنم كار من دستان و از ره بردنست آن خر مسكين لاغر را بيافت پيش آن ساده دل درويش رفت در ميان سنگ لاخ و جاى خشك قسمتم حق كرد من زان شاكرم زانك هست اندر قضا از بد بتر صبر بايد صبر مفتاح الصله صبر بايد صبر مفتاح الصله