حكايت آن امير كى غلام را گفت كى مى بيار غلام رفت و سبوى مى آورد در راه زاهدى بود امر معروف كرد زد سنگى و سبو را بشكست امير بشنيد و قصد گوشمال زاهد كرد و اين قصد در عهد دين عيسى بود عليه السلام كى هنوز مى حرام نشده بود وليكن زاهد تقزيزى مي كرد و از تنعم منع مي كرد - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

حكايت آن امير كى غلام را گفت كى مى بيار غلام رفت و سبوى مى آورد در راه زاهدى بود امر معروف كرد زد سنگى و سبو را بشكست امير بشنيد و قصد گوشمال زاهد كرد و اين قصد در عهد دين عيسى بود عليه السلام كى هنوز مى حرام نشده بود وليكن زاهد تقزيزى مي كرد و از تنعم منع مي كرد





  • بود اميرى خوش دلى مي باره اى
    مشفقى مسكين نوازى عادلى
    شاه مردان و اميرالممنين
    دور عيسى بود و ايام مسيح
    آمدش مهمان بناگاهان شبى
    باده مي بايستشان در نظم حال
    باده شان كم بود و گفتا اى غلام
    از فلان راهب كه دارد خمر خاص
    جرعه اى زان جام راهب آن كند
    اندر آن مى مايه ى پنهانى است
    تو بدلق پاره پاره كم نگر
    از براى چشم بد مردود شد
    گنج و گوهر كى ميان خانه هاست
    گنج آدم چون بويران بد دفين
    او نظر مي كرد در طين سست سست
    دو سبو بستد غلام و خوش دويد
    زر بداد و باده ى چون زر خريد
    باده اى كه آن بر سر شاهان جهد
    فتنه ها و شورها انگيخته
    استخوانها رفته جمله جان شده
    استخوانها رفته جمله جان شده




  • كهف هر مخمور و هر بيچاره اى
    جوهرى زربخششى دريادلى
    راه بان و رازدان و دوست بين
    خلق دلدار و كم آزار و مليح
    هم اميرى جنس او خوش مذهبى
    باده بود آن وقت ماذون و حلال
    رو سبو پر كن به ما آور مدام
    تا ز خاص و عام يابد جان خلاص
    كه هزاران جره و خمدان كند
    آنچنان كه اندر عبا سلطانى است
    كه سيه كردند از بيرون زر
    وز برون آن لعل دودآلود شد
    گنجها پيوسته در ويرانه هاست
    گشت طينش چشم بند آن لعين
    جان همي گفتش كه طينم سد تست
    در زمان در دير رهبانان رسيد
    سنگ داد و در عوض گوهر خريد
    تاج زر بر تارك ساقى نهد
    بندگان و خسروان آميخته
    تخت و تخته آن زمان يكسان شده
    تخت و تخته آن زمان يكسان شده



/ 1765