دفتر پنجم از كتاب مثنوى
دو بار دست و پاى امير را بوسيدن و لابه كردن شفيعان و همسايگان زاهد
آن شفيعان از دم هيهاى او كاى امير از تو نشايد كين كشى باده سرمايه ز لطف تو برد پادشاهى كن ببخشش اى رحيم هر شرابى بنده ى اين قد و خد هيچ محتاج مى گلگون نه اى اى رخ چون زهره ات شمس الضحى باده كاندر خنب مي جوشد نهان اى همه دريا چه خواهى كرد نم اى مه تابان چه خواهى كرد گرد تاج كرمناست بر فرق سرت تو خوش و خوبى و كان هر خوشى جوهرست انسان و چرخ او را عرض اى غلامت عقل و تدبيرات و هوش خدمتت بر جمله هستى مفترض علم جويى از كتبها اى فسوس بحر علمى در نمى پنهان شده مى چه باشد يا سماع و يا جماع آفتاب از ذره اى شد وام خواه جان بي كيفى شده محبوس كيف جان بي كيفى شده محبوس كيف چند بوسيدند دست و پاى او گر بشد باده تو بي باده خوشى لطف آب از لطف تو حسرت خورد اى كريم ابن الكريم ابن الكريم جمله مستان را بود بر تو حسد ترك كن گلگونه تو گلگونه اى اى گداى رنگ تو گلگونه ها ز اشتياق روى تو جوشد چنان وى همه هستى چه مي جويى عدم اى كه مه در پيش رويت روي زرد طوق اعطيناك آويز برت تو چرا خود منت باده كشى جمله فرع و پايه اند و او غرض چون چنينى خويش را ارزان فروش جوهرى چون نجده خواهد از عرض ذوق جويى تو ز حلوا اى فسوس در سه گز تن عالمى پنهان شده تا بجويى زو نشاط و انتفاع زهره اى از خمره اى شد جام خواه آفتابى حبس عقده اينت حيف آفتابى حبس عقده اينت حيف