دفتر پنجم از كتاب مثنوى
گريان شدن امير از نصيحت شيخ و ژس صدق او و ايثار كردن مخزن بعد از آن گستاخى و استعصام شيخ و قبول ناكردن و گفتن كى من بي اشارت نيارم تصرفى كردن
اين بگفت و گريه در شد هاى هاى صدق او هم بر ضمير مير زد صدق عاشق بر جمادى مي تند صدق موسى بر عصا و كوه زد صدق احمد بر جمال ماه زد رو برو آورده هر دو در نفير ساعتى بسيار چون بگريستند هر چه خواهى از خزانه برگزين خانه آن تست هر چت ميل هست گفت دستورى ندادندم چنين اين بهانه كرد و مهره در ربود نه كه صادق بود و پاك از غل و خشم گفت فرمانم چنين دادست اله گفت فرمانم چنين دادست اله اشك غلطان بر رخ او جاى جاى عشق هر دم طرفه ديگى مي پزد چه عجب گر بر دل دانا زند بلك بر درياى پر اشكوه زد بلك بر خورشيد رخشان راه زد گشته گريان هم امير و هم فقير گفت مير او را كه خيز اى ارجمند گرچه استحقاق دارى صد چنين بر گزين خود هر دو عالم اندكست كه كنم من اين دخيلانه دخول مانع آن بدكان عطا صادق نبود شيخ را هر صدق مي نامد به چشم كه گدايانه برو نانى بخواه كه گدايانه برو نانى بخواه