دفتر پنجم از كتاب مثنوى
پاك كردن آب همه پليديها را و باز پاك كردن خداى تعالى آب را از پليدى لاجرم قدوس آمد حق تعالي
آب چون پيگار كرد و شد نجس حق ببردش باز در بحر صواب سال ديگر آمد او دامن كشان من نجس زينجا شدم پاك آمدم هين بياييد اى پليدان سوى من در پذيرم جمله ى زشتيت را چون شوم آلوده باز آنجا روم دلق چركين بر كنم آنجا ز سر كار او اينست و كار من همين گر نبودى اين پليديهاى ما كيسه هاى زر بدزديد از كسى يا بريزد بر گياه رسته اى يا بگيرد بر سر او حمال وار صد هزاران دارو اندر وى نهان جان هر درى دل هر دانه اى زو يتيمان زمين را پرورش چون نماند مايه اش تيره شود چون نماند مايه اش تيره شود تا چنان شد كه آب را رد كرد حس تا به شستش از كرم آن آب آب هى كجا بودى به درياى خوشان بستدم خلعت سوى خاك آمدم كه گرفت از خوى يزدان خوى من چون ملك پاكى دهم عفريت را سوى اصل اصل پاكيها رو خلعت پاكم دهد بار دگر عالم آرايست رب العالمين كى بدى اين بارنامه آب را مي رود هر سو كه هين كو مفلسى يا بشويد روى رو ناشسته اى كشتى بي دست و پا را در بحار زانك هر دارو برويد زو چنان مي رود در جو چو داروخانه اى بستگان خشك را از وى روش هم چو ما اندر زمين خيره شود هم چو ما اندر زمين خيره شود