دفتر پنجم از كتاب مثنوى
حكايت در بيان توبه ى نصوح كى چنانك شير از پستان بيرون آيد باز در پستان نرود آنك توبه نصوحى كرد هرگز از آن گناه ياد نكند به طريق رغبت بلك هر دم نفرتش افزون باشد و آن نفرت دليل آن بود كى لذت قبول يافت آن شهوت اول بي لذت شد اين به جاى آن نشست نبرد عشق را جز عشق ديگر چرا يارى نجويى زو نكوتر وانك دلش باز بدان گناه رغبت مي كند علامت آنست كى لذت قبول نيافته است و لذت قبول به جاى آن لذت گناه ننشسته است سنيسره لليسرى نشده است لذت و نيسره للعسرى باقيست بر وي
بود مردى پيش ازين نامش نصوح بود روى او چو رخسار زنان او به حمام زنان دلاك بود سالها مي كرد دلاكى و كس زانك آواز و رخش زن وار بود چادر و سربند پوشيده و نقاب دختران خسروان را زين طريق توبه ها مي كرد و پا در مي كشيد رفت پيش عارفى آن زشت كار سر او دانست آن آزادمرد بر لبش قفلست و در دل رازها عارفان كه جام حق نوشيده اند هر كرا اسرار كار آموختند سست خنديد و بگفت اى بدنهاد سست خنديد و بگفت اى بدنهاد بد ز دلاكى زن او را فتوح مردى خود را همي كرد او نهان در دغا و حيله بس چالاك بود بو نبرد از حال و سر آن هوس ليك شهوت كامل و بيدار بود مرد شهوانى و در غره ى شباب خوش همي ماليد و مي شست آن عشيق نفس كافر توبه اش را مي دريد گفت ما را در دعايى ياد دار ليك چون حلم خدا پيدا نكرد لب خموش و دل پر از آوازها رازها دانسته و پوشيده اند مهر كردند و دهانش دوختند زانك دانى ايزدت توبه دهاد زانك دانى ايزدت توبه دهاد