مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1156
نمايش فراداده
دفتر پنجم از كتاب مثنوىسبب رجوع كردن آن مهمان به خانه ى مصطفى عليه السلام در آن ساعت كه مصطفى نهالين ملوث او را به دست خود مي شست و خجل شدن او و جامه چاك كردن و نوحه ى او بر خود و بر سعادت خود
-
كافرك را هيكلى بد يادگار
گفت آن حجره كه شب جا داشتم
گر چه شرمين بود شرمش حرص برد
از پى هيكل شتاب اندر دويد
كان يدالله آن حدث را هم به خود
هيكلش از ياد رفت و شد پديد
مي زد او دو دست را بر رو و سر
آنچنان كه خون ز بينى و سرش
نعره ها زد خلق جمع آمد برو
مي زد او بر سر كاى بي عقل سر
سجده مي كرد او كاى كل زمين
تو كه كلى خاضع امر ويى
تو كه كلى خوار و لرزانى ز حق
هر زمان مي كرد رو بر آسمان
چون ز حد بيرون بلرزيد و طپيد
ساكنش كرد و بسى بنواختش
تا نگريد ابر كى خندد چمن
طفل يك روزه همي داند طريق
تو نمي دانى كه دايه ى دايگان
گفت فليبكوا كثيرا گوش دار
گفت فليبكوا كثيرا گوش دار
-
ياوه ديد آن را و گشت او بي قرار
هيكل آنجا بي خبر بگذاشتم
حرص اژدرهاست نه چيزيست خرد
در وثاق مصطفى و آن را بديد
خوش همي شويد كه دورش چشم بد
اندرو شورى گريبان را دريد
كله را مي كوفت بر ديوار و در
شد روان و رحم كرد آن مهترش
گبر گويان ايهاالناس احذروا
مي زد او بر سينه كاى بي نور بر
شرمسارست از تو اين جزو مهين
من كه جزوم ظالم و زشت و غوى
من كه جزوم در خلاف و در سبق
كه ندارم روى اى قبله ى جهان
مصطفي اش در كنار خود كشيد
ديده اش بگشاد و داد اشناختش
تا نگريد طفل كى جوشد لبن
كه بگريم تا رسد دايه ى شفيق
كم دهد بي گريه شير او رايگان
تا بريزد شير فضل كردگار
تا بريزد شير فضل كردگار