سبب رجوع كردن آن مهمان به خانه ى مصطفى عليه السلام در آن ساعت كه مصطفى نهالين ملوث او را به دست خود مي شست و خجل شدن او و جامه چاك كردن و نوحه ى او بر خود و بر سعادت خود - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

سبب رجوع كردن آن مهمان به خانه ى مصطفى عليه السلام در آن ساعت كه مصطفى نهالين ملوث او را به دست خود مي شست و خجل شدن او و جامه چاك كردن و نوحه ى او بر خود و بر سعادت خود





  • گريه ى ابرست و سوز آفتاب
    گر نبودى سوز مهر و اشك ابر
    كى بدى معمور اين هر چار فصل
    سوز مهر و گريه ى ابر جهان
    آفتاب عقل را در سوز دار
    چشم گريان بايدت چون طفل خرد
    تن چو با برگست روز و شب از آن
    برگ تن بي برگى جانست زود
    اقرضوا الله قرض ده زين برگ تن
    قرض ده كم كن ازين لقمه ى تنت
    تن ز سرگين خويش چون خالى كند
    زين پليدى بدهد و پاكى برد
    ديو مي ترساندت كه هين و هين
    گر گدازى زين هوسها تو بدن
    اين بخور گرمست و داروى مزاج
    هم بدين نيت كه اين تن مركبست
    هين مگردان خو كه پيش آيد خلل
    اين چنين تهديدها آن ديو دون
    خويش جالينوس سازد در دوا
    كين ترا سودست از درد و غمى
    كين ترا سودست از درد و غمى




  • استن دنيا همين دو رشته تاب
    كى شدى جسم و عرض زفت و سطبر
    گر نبودى اين تف و اين گريه اصل
    چون همى دارد جهان را خوش دهان
    چشم را چون ابر اشك افروز دار
    كم خور آن نان را كه نان آب تو برد
    شاخ جان در برگ ريزست و خزان
    اين ببايد كاستن آن را فزود
    تا برويد در عوض در دل چمن
    تا نمايد وجه لا عين رات
    پر ز مشك و در اجلالى كند
    از يطهركم تن او بر خورد
    زين پشيمان گردى و گردى حزين
    بس پشيمان و غمين خواهى شدن
    وآن بياشام از پى نفع و علاج
    آنچ خو كردست آنش اصوبست
    در دماغ و دل بزايد صد علل
    آرد و بر خلق خواند صد فسون
    تا فريبد نفس بيمار ترا
    گفت آدم را همين در گندمى
    گفت آدم را همين در گندمى



/ 1765