مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 13
نمايش فراداده
دفتر اول از كتاب مثنوىخلوت طلبيدن آن ولى از پادشاه جهت دريافتن رنج كنيزك
-
نام شهرى گفت و زان هم در گذشت
خواجگان و شهرها را يك به يك
شهر شهر و خانه خانه قصه كرد
نبض او بر حال خود بد بي گزند
نبض جست و روى سرخ و زرد شد
چون ز رنجور آن حكيم اين راز يافت
گفت كوى او كدامست در گذر
گفت دانستم كه رنجت چيست زود
شاد باش و فارغ و آمن كه من
من غم تو مي خورم تو غم مخور
هان و هان اين راز را با كس مگو
خانه ى اسرار تو چون دل شود
گفت پيغامبر كه هر كه سر نهفت
دانه چون اندر زمين پنهان شود
زر و نقره گر نبودندى نهان
وعده ها و لطفهاى آن حكيم
وعده ها باشد حقيقى دل پذير
وعده ى اهل كرم گنج روان
وعده ى اهل كرم گنج روان
-
رنگ روى و نبض او ديگر نگشت
باز گفت از جاى و از نان و نمك
نه رگش جنبيد و نه رخ گشت زرد
تا بپرسيد از سمرقند چو قند
كز سمرقندى زرگر فرد شد
اصل آن درد و بلا را باز يافت
او سر پل گفت و كوى غاتفر
در خلاصت سحرها خواهم نمود
آن كنم با تو كه باران با چمن
بر تو من مشفق ترم از صد پدر
گرچه از تو شه كند بس جست و جو
آن مرادت زودتر حاصل شود
زود گردد با مراد خويش جفت
سر او سرسبزى بستان شود
پرورش كى يافتندى زير كان
كرد آن رنجور را آمن ز بيم
وعده ها باشد مجازى تا سه گير
وعده ى نا اهل شد رنج روان
وعده ى نا اهل شد رنج روان