مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1245
نمايش فراداده
 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

مريدى در آمد به خدمت شيخ و ازين شيخ پير سن نمي خواهم بلك پيرعقل و معرفت و اگر چه عيسيست عليه السلام در گهواره و يحيى است عليه السلام در مكتب كودكان مريدى شيخ را گريان ديد او نيز موافقت كرد و گريست چون فارغ شد و به در آمد مريدى ديگر كى از حال شيخ واقف تر بود از سر غيرت در عقب او تيز بيرون آمد گفتش اى برادر من ترا گفته باشم الله الله تا نينديشى و نگويى كى شيخ مي گريست و من نيز مي گريستم كى سى سال رياضت بي ريا بايد كرد و از عقبات و درياهاى پر نهنگ و كوههاى بلند پر شير و پلنگ مي بايد گذشت تا بدان گريه ى شيخ رسى يا نرسى اگر رسى شكر زويت لى الارض گويى بسيار

  • چونك ظاهرها گرفتند احمقان لاجرم محجوب گشتند از غرض لاجرم محجوب گشتند از غرض
  • وآن دقايق شد ازيشان بس نهان كه دقيقه فوت شد در معترض كه دقيقه فوت شد در معترض