مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1253
نمايش فراداده
دفتر پنجم از كتاب مثنوىصاحب دلى ديد سگ حامله در شكم آن سگ بچگان بانگ مي كردند در تعجب ماند كى حكمت بانگ سگ پاسبانيست بانگ در اندرون شكم مادر پاسبانى نيست و نيز بانگ جهت يارى خواستن و شير خواستن باشد و غيره و آنجا هيچ اين فايده ها نيست چون به خويش آمد با حضرت مناجات كرد و ما يعلم تاويله الا الله جواب آمد كى آن صورت حال قوميست از حجاب بيرون نيامده و چشم دل باز ناشده دعوى بصيرت كنند و مقالات گويند از آن نى ايشان را قوتى و ياريى رسد و نه مستمعان را هدايتى و رشدي
-
هين مكش هر مشترى را تو به دست
زو نيابى سود و مايه گر خرد
نيست او را خود بهاى نيم نعل
حرص كورت كرد و محرومت كند
هم چنانك اصحاب فيل و قوم لوط
مشترى را صابران در يافتند
آنك گردانيد رو زان مشترى
ماند حسرت بر حريصان تا ابد
ماند حسرت بر حريصان تا ابد
-
عشق بازى با دو معشوقه بدست
نبودش خود قيمت عقل و خرد
تو برو عرضه كنى ياقوت و لعل
ديو هم چون خويش مرجومت كند
كردشان مرجوم چون خود آن سخوط
چون سوى هر مشترى نشتافتند
بخت و اقبال و بقا شد زو برى
هم چو حال اهل ضروان در حسد
هم چو حال اهل ضروان در حسد