مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1264
نمايش فراداده
 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

فرستادن اسرافيل را عليه السلام به خاك كى حفنه اى بر گير از خاك بهر تركيب جسم آدم عليه السلام

  • گفت اسرافيل را يزدان ما آمد اسرافيل هم سوى زمين كاى فرشته ى صور و اى بحر حيات در دمى از صور يك بانگ عظيم در دمى در صور گويى الصلا اى هلاكت ديدگان از تيغ مرگ رحمت تو وآن دم گيراى تو تو فرشته ى رحمتى رحمت نما عرش معدن گاه داد و معدلت جوى شير و جوى شهد جاودان پس ز عرش اندر بهشتستان رود گرچه آلوده ست اينجا آن چهار جرعه اى بر خاك تيره ريختند تا بجويند اصل آن را اين خسان شير داد و پرورش اطفال را خمر دفع غصه و انديشه را انگبين داروى تن رنجور را آب دادى عام اصل و فرع را تا ازينها پى برى سوى اصول بشنو اكنون ماجراى خاك را بشنو اكنون ماجراى خاك را
  • كه برو زان خاك پر كن كف بيا باز آغازيد خاكستان حنين كه ز دمهاى تو جان يابد موات پر شود محشر خلايق از رميم برجهيد اى كشتگان كربلا برزنيد از خاك سر چون شاخ و برگ پر شود اين عالم از احياى تو حامل عرشى و قبله ى دادها چار جو در زير او پر مغفرت جوى خمر و دجله ى آب روان در جهان هم چيزكى ظاهر شود از چه از زهر فنا و ناگوار زان چهار و فتنه اى انگيختند خود برين قانع شدند اين ناكسان چشمه كرده سينه ى هر زال را چشمه كرده از عنب در اجترا چشمه كرده باطن زنبور را از براى طهر و بهر كرع را تو برين قانع شدى اى بوالفضول كه چه مي گويد فسون محراك را كه چه مي گويد فسون محراك را