مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1508
نمايش فراداده
 دفتر ششم از كتاب مثنوى

باز گردانيدن صديق رضى الله عنه واقعه ى بلال را رضى الله عنه و ظلم جهودان را بر وى و احد احد گفتن او و افزون شدن كينه ى جهودان و قصه كردن آن قضيه پيش مصطفى عليه السلام و مشورت در خريدن او

  • چون رود نور و شود پيدا دخان وا رود آن حسن سوى اصل خود نور مه راجع شود هم سوى ماه پس بماند آب و گل بى آن نگار قلب را كه زر ز روى او بجست پس مس رسوا بماند دود وش عشق بينايان بود بر كان زر زانك كان را در زرى نبود شريك هر كه قلبى را كند انباز كان عاشق و معشوق مرده ز اضطراب عشق ربانيست خورشيد كمال مصطفى زين قصه چون خوش برشكفت مستمع چون يافت هم چون مصطفى مصطفى گفتش كه اكنون چاره چيست هر بها كه گويد او را مي خرم كو اسير الله فى الارض آمدست كو اسير الله فى الارض آمدست
  • بفسرد عشق مجازى آن زمان جسم ماند گنده و رسوا و بد وا رود ژسش ز ديوار سياه گردد آن ديوار بى مه ديووار بازگشت آن زر بكان خود نشست زو سيه روتر بماند عاشقش لاجرم هر روز باشد بيشتر مرحبا اى كان زر لاشك فيك وا رود زر تا بكان لامكان مانده ماهى رفته زان گرداب آب امر نور اوست خلقان چون ظلال رغبت افزون گشت او را هم بگفت هر سر مويش زبانى شد جدا گفت اين بنده مر او را مشتريست در زيان و حيف ظاهر ننگرم سخره ى خشم عدو الله شدست سخره ى خشم عدو الله شدست